در محل کارم هستم و اعصابم حسابی از دست یک همکاری خرد هست! آن قدر که یک گردو زیر گلویم احساس میکنم. از اینکه آدمها نمیدانند چه حرفی را چه طور و چه موقع و کجا باید بزنند به هم ریختم! به هم آفیسی ژاپنی غر میزنم و میگویم حالم خوب نیست. سفرنامهی آنتوفاگاستا یک شهر بندری در شمال شیلی. یعنی این جرقه به ذهنم زد که شاید اصلا خود ایزو.

دوست دارم تجربیات سه سال گذشته رو هم گاهی یادآوری کنم. راوی - وب سایت کتاب های صوتی. ۱۳۹۵ خرداد ۲۴, دوشنبه.

حالا سه ماه گذشته و هنوز زندگیهای شان توی ذهنم ادامه پیدا دارد.

میدونم دیگه خیلیا اینجا رو نمیخونن. دیگه نمیتونم اینجا احساس راحتی داشته باشم. اینقدر این چند وقته حرفام تلنبار شده و پر از غصه هایی شده که دیگه دوست ندارم حرف بزنم. درواقع عادت ندارم همه من رو بشناسن و ناله کنم و شکوه کنم. آره من زنی ام که خوب بلدم توی دنیای واقعی پشت نقاب پنهان بشم. سال نو با کمی تاخیر مبارک.

دل قوی دار سحر نزدیک است. از خوشی ها و حسرت ها. وب سایت دوستداران تن تن. شاعرشنیدنی ست ولی میل میل توست. دانلود کتابهای تن تن فارسی. این روزها که می گذرد. قالب وبلاگ گل های بهاری سرسبز. از همتون بخاطر پیغامهای پر از مهربانیتون متشکرم و همچنان به دعای خیرتون نیاز دارم. گفت چون تخصصی در زمینه ریه نداره من را پاس میده به دکتر عمومی خودم که اگه اون.

باران لطیف ترین و دلچسب ترین برکت الهی. یه مامان که که به هدف تبادل تجربیات و ثبت خاطرات اینجا می نویسم .

چشم به هم زدیم و دو ساله شدی. دوسال شیرین شیرین هم گذشت. دو سال از آن روز رنگارنگ که با بابا ونانا از زیر قرآن رد شدیم و خواهرک نگرانت را در مدرسه به خانم مقصودی سپردیم گذشت. روزی که با بابای مهربانت به بیمارستان رفتیم. روزی که ذوق دیدنت و نگرانی سلامتیت طاقت از کفم برده بود. آری عزیزم مادرت که سال بسیار بسیار سختی را گذرانده بود امید داشت که با آمدن تو باز هم بهارش بهاران شود. عزیز دل مادر! این چند وقت .