Voilà mon tout dernier article sur ce blog. Retape dans le champ ci-dessous la suite de chiffres et de lettres qui apparaissent dans le cadre ci-contre.

تصاوير و تريلر و دموی بازی و ورزش. کدتقلب ترینر نقد و معرفی پوستر. پرداخت آنلاین و دریافت آنلاین. دور خواهم شد از این خاک غریب. که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق. نه به آبی ها دل خواهم بست. نه به پریانی که سر از آب به در می آرند. که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است. بام ها جای کبوترهایی است. که به فواره ی هوش بشری می نگرند. دست هر کودک ده ساله ی شهر شاخه ی معرفتی است.

Sunday, August 30, 2009. The Irony of Love by Denise Parker. The greatest irony of love is. Loving the right person at the wrong time,. Having the wrong person when the time is right. And finding out you love someone right after. That person walks out of your life. But when you see them smile at you,. To be over them just to ease the pain of knowing that. They will never be yours again.

باور نمی کردم هرگز جدایی را. Chizi be nazaram naresid! و پسر کوچولویی را دوست می داشت . پسرک هر روز می آمد. برگ هایش را جمع می کرد. از آن ها تاج می ساخت و شاه جنگل می شد . از تنه اش بالا می رفت. از شاخه هایش آویزان می شد و تاب می خورد. با هم قایم باشک بازی می کردند . خسته می شد زیر سایه اش می خوابید . او درخت را خیلی دوست می داشت. و در خت خوشحال بود. تا یک روز پسرک نزد درخت آمد. سیب بخور و در سایه ام بازی کن و خوشحال باش .