آزادی شهر از حصارش پیداست. از کینه ی چوبه های دارش پیداست. فردای من و تو باز هم تاریک است. سالی که نکوست از بهارش پیداست. سید علی شانه ساز -شهاب قاسمی نژاد.

تو را سپاس میگویم به خاطر همهی آنچه زیباست. هرچند من فقط میتوانم بخشی از این زیباییها را ببینم. بخاطر همین توان دیدن هم تو را سپاس میگویم. از تو سپاس گذارم بابت زیبایی خودت. از تو سپاس گذارم بابت زیبایی اطرافیانم. و از تو سپاس گذارم بابت زیبایی خودم. تو لایق سپاس لایتناهی هستی. پس تو را سپاس میگویم.

به قاب عکست که روی دیوار جا مانده است. به من لبخند می زند. و هنوز هم در جایش باقیست. بس که همه دورم زدند. به پای ساده بودنم نذار. چون تو ارزش آنرا نداری که. برای همه ی شب هایی بی مهتاب. و م ن به .

بجوشید بجوشید که ما بحر شعاریم. بجز عشق , بجز عشق دگر کار نداریم. در این خاک در این خاک در این مزرعه پاک. بجز مهر , بجز عشق دگر تخم نکاریم. لیندا بریتیش معلم برجسته ای بود که با تمام وجود محبتش را ایثار می کرد . او اوغات فراغتش را به نقاشی و سرودن شعر می گذراند . مرد جوان با گرفتن نام و نشانی والدین اهدا کننده بدون اطلاع قبلی و با هدف تشکر و سپاس به شهر آنان رفت و زنگ خانه را به صدا درآورد . دو قلب در گذر از سیاهی های شب. به دام عشق در می افتند.

Hangman, is the only one who has the slightest emotion for those who are dead. جمع اضداد داره جمع میشه.