مارس 21, 2010 بدست Ebrahim. بوی عیدی بوی توپ بوی کاغذ رنگی. بوی تند ماهی دودی وسط سفره نو. بوی یاس جانماز ترمه ی مادربزرگ. با اینا زمستون و سر می کنم. با اینا خستگی مو در می کنم. وحشت کم شدن سکه ی عیدی از شمردن زیاد. بوی اسکناس تا نخورده لای کتاب. با اینا زمستون و سر می کنم. با اینا خستگی مو در می کنم. عشق یک ستاره ساختن با دولک. ترس ناتموم گذاشتن جریمه های عید مدرسه. با اینا زمستون و سر می کنم. با اینا خستگی مو در می کنم.

آشنایی با من در چند ثانیه. خط خطی های یک teenager. ژوئن 1, 2010 بدست گلنوش. من ساعت دقیقش رو نمیدونم یه بار صبح میده یه بار 4 بعدظهر و یه بارم حدود 8 شب. حیفم اومد اطلاع رسانی نکنم. در ضمن میتونید با استفاده از دکمه ی روی کنترلتون زبونش رو انگلیسی کنید! نوشته شده در گاه نوشت ها. When you say nothing at all.

اما دیگه وقت رفتن رسیده . ادامه دادن اینجا برای خودم هم دیگه فایده ای نداره .

که در این مورد البته میشود یک تحقیق علمی انجام داد و نتایجی گرفت که پیشگویی کنندهی چند ماه آینده وبلاگستان باشد. بود که مربوط میشه به 3 یا 4 ماه پیش و هنوز ندیدمش. خب تا فیلمی مث Stay.

ردپای ذهن کودکی در دنیای واژه هایش. پس از سالها تلاش برای فهمیدن جایگاهم در زندگی طبیعت را آرامشی یافتم که هیچ کجا نبود . باید ناییو بودن رو می گذرونم انگار تا درک کنم . سال نوتون مبارک ! نوشته شده د.

یهو از این رو ب.

موقتا منتقل شد به اینجا. اما لا اقل الآن یه چیزایی می دونم. اما زمان بهم ثابت کرد که نمی شه همیشه. چیزی که می بینم! ولی نه. می فهمم که همش رنگ و لعابه! زور پاک می شن! .

ژانویه 13, 2011 بدست سعیده. گاهی اوقات زندگی مثل یه رودخونه میمونه . هر طرف رفت رفت! این قشنگ مثل موقع هایی میمونه که توی یه شرایط بحرانیه زندگی قرار داری و هی داری با جملات و تفکرات مثبت روحیه خودت رو حفظ میکنی , اما آخرش میفهمی مهم نیست چقدر تلاش کردی . هنوز اوضاع مثل قبله! یا لا اقل من که اینطوریم! بغض گلومو م.